قتلهای زنجیره ای(داستان واقعی)
تفسیر آیه شریفه: الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ وَیقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ(البقرة/3)
(پرهیزکاران) کسانی هستند که به غیب [=آنچه از حس پوشیده و پنهان است] ایمان میآورند؛ و نماز را برپا میدارند؛ و از تمام نعمتها و مواهبی که به آنان روزی دادهایم، انفاق میکنند.
آنچه گذشت:
از باران حکمت 32 این نتیجه را گرفتیم که رزق از دو راه به دست میآید، یکی از راه صحیح آن، مثل اینکه دارو را بیهیچ فریب و نیرنگ و دروغ و دغلکاری تهیه کنیم و اگر مصلحت حق باشد به شفا دست یابیم، و دیگر آنکه از راه ناصحیح آن را فراهم کنیم که در اینصورت یا به شفا میرسیم و یا نه، و اگر هم برسیم آن خود مقدمه هلاک و آسیبی بزرگتر است.
مثل اینکه شفا و بهبودی بیابیم و از پس آن به سفری رفته و معاملهای انجام داده، اما در آنجا تمام اموال خود را یک جا و یک شبه از دست بدهیم.
حضرت مسیح و گنج کشنده
ماجرای مسیح علیهالسلام را شنیدهای که به همسفر خود سه درهم داد تا به بازار رفته و سه قرصنان تهیه کند، و او رفت و سه قرص نان خرید، اما یکی را خورد و دو قرص دیگر را با خود آورد، وقتی که مسیح علیهالسلام دو قرص نان را دید، گفت: من به تو چقدر پول دادم؟ گفت: سه درهم. پرسید: پس نان سوم کجاست؟ جواب داد: به تازگی نان گران شده و با سه درهم فقط دو قرصنان میدهند. و مسیح علیهالسلام سخنی نگفت.
به راه افتادند تا اینکه به یک نابینای مادرزاد رسیدند و حضرت با اذن حق او را شفا داد و بینا کرد. آنگاه به رفیق همراه خود گفت: دیدی که نابینا بود و دیدی که به اذن خداوند بینا شد، حال به حق همان خدا راستش را بگو: نان سوم را چه کردی؟ و او خیلی قرص و محکم گفت: نان گران شده و بهای هر نان یک درهم و نیم است!
باز به راه افتادند و در یک خرابه به یک گنج دست پیدا کردند، آنجا سه خشت طلا بود، حضرت به او روی کرده و گفت: از میان این سه خشت یکی برای من، یکی برای تو و سومی هم برای کسی که نان سوم را خورده است، مرد سرش را پایین انداخت و گفت: راستش را بخواهید سومی را من خوردهام. آنگاه حضرت فرمود: هر سه خشت مال تو، اما از من دور شو! و او هم خیلی خوشحال خشتها را به سینه گرفت و رفت، ولی در راه به چهار دزد برخورد کرد، و دزدها او را کشتند و خشتها را برداشتند، آنگاه قرار شد دو تن از آنها به بازار شهر رفته و ناهار تهیه کنند از اینرو دو تن ماندند و دو تن دیگر رفتند و غذا تهیه کرده و برگشتند، در راه که میآمدند غذا را مسموم کردند تا آن دو تن دیگر آن را خورده و از بین بروند و آنگاه تمامی خشتها را صاحب شوند، غافل از اینکه آن دو نفر نیز نقشه قتل این دو را در سر داشتهاند، وقتی به هم رسیدند این دو را کشتند و آنگاه بر سرسفره نشستند تا غذای خود را بخورند اما چون مسموم بود همانجا در دم تمام کرده و جان دادند. کمی بعد مسیح علیهالسلام از آنجا میگذشت و دید پنج کشته یک سو و سه خشت طلا هم سوی دیگر افتاده است! شگفت زده گفت: سه خشت و پنج کشته!؟ ناگاه ندایی شنید که میگفت: تاکنون این خشتها هزار و چند صد تن را کشته است!
حال با این داستان این را میخواستم بگویم:
با دروغ گاه آدم نه تنها چیزی از دست نمیدهد، بلکه به دست هم میآورد، اما در پایان و پشت آن دستاوردها هلاک و نابودی نهفته است.
پس خوش بحال آنها که پشت قضایا و سرانجام کار را میبینند.
از همینرو است که اهل تقوا رزق را تنها از راه صحیح و طیب و حلال تمنا میکنند، آنهم نه تنها برای خود، بلکه از این رزق دیگران را نیز بینصیب نخواهند گذاشت.
از این رو خداوند در وصف آنان گفته است:
و ممّا رزقناهم ینفقون
از آنچه ما به آنان روزی میدهیم بخشش میکنند.
تالیف: حجت الاسلام محمد رضا رنجبر
تنظیم:گروه دین و اندیشه _شکوری
http://www.tebyan.net
باران حکمت(41)
گردش زبان با زاویه دل
تفسیر آیه شریفه:
وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ(البقرة/8)
گروهی از مردم کسانی هستند که میگویند: «به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردهایم.» در حالی که ایمان ندارند.
ای من فدای آنکه دلش با زبان یکیست
چرخ ماشین اگر با زمین همراه نبوده و ارتباط نداشته باشد هر چند که هزاران بار هم بچرخد هرگز به پیش نخواهد رفت، زبان نیز درست مثل چرخ ماشین است و دل چیزی شبیه زمین، پس زبان نیز اگر با دل همراه نبوده و یکی نباشد هرگز آدمی را پیش نمی برد.
ای من فدای آنکه دلش با زبان یکیست
حال بر اساس همین آیه ی شریفه ی پاره ای از مردم که در نگاه قرآن کریم به منافقین یاد می شوند هرگز زبان شان با دل شان یکی نبوده و با زبان سخنی می گویند که در دل به آن سخن پای بند نیستند، یعنی به زبان می گویند ما به خدا و روز قیامت(2) ایمان و باور داریم حال آنکه در دل چنین نبوده و هیچگونه باور و اعتقادی ندارند و طبیعی است کسی که زبان و دلش با هم یکی نباشد اهل عمل و اقدام نیز نخواهد بود.
زیرا که زبان و دل در صورتی که با یکدیگر زوج و جفت شوند فرزند صالحی به نام عمل پدید می آید.
و از یاد نبریم بهترین فصل ازدواج روزگار جوانی است، وگرنه در پیری ازدواج سر نمی گیرد، اگر هم اتفاق بیافتد بسیار نادر است، ندیده ای که گاه تلویزیون ازدواج پیرمرد هشتاد ساله را با پیرزن هفتاد ساله گزارش می کند، و این خود نشان می دهد که چنین اتفاقی کم نادر است.
و تازه چنین ازدواجی اگر هم سر بگیرد فرزندی به دنبال ندارد، و اگر هم داشته باشد بسیار کمیاب و نادر است، و به همین سبب خداوند از فرزنددار شدن زکریا در پیری سخن می گوید.
حال ماجرای زبان و دل هم از همین قرار است. انسان باید بکوشد در جوانی زبان و دلش یکی شود وگرنه در پیری یا ممکن نیست یا به دنبال آن عمل و اقدامی صورت نمی پذیرد.
(مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می فرمود :
گاهی با خود میخواندم «ای من فدای آن که زبان و دلش یکی است.»
در عالم معنا، سلمان را به من نشان دادند و گفتند: این شخص زبان و دلش یکی است و می خواهیم تو را فدای او بکنیم.
من گفتم : حاضر نیستم فدای سلمان شوم، من فدای پیامبر و امام می شوم. فهمیدم حرفهایی که می زنیم همه حساب دارد و بایستی آنها را راست بگوییم. از آن جا که حاضر بودم نوکری سلمان را به جا آورم، از آن پس می خواندم :
«ای من غلام آنکه زبان و دلش یکی است.»)
تالیف: حجت الاسلام محمد رضا رنجبر
فرآوری: گروه دین و اندیشه_شکوری
http://www.tebyan.net/
(تفسیر تمثیلی قرآن)
قرآن
آب رنگ قرآن
تفسیر آیه شریفه: ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ
آن کتاب با عظمتی است که شک در آن راه ندارد؛ و مایه هدایت پرهیزکاران است.(البقرة/2)
از دگر آبها دهن بستم
گل را به هر رنگی میتوان درآورد به شرط آنکه با ساقه چیده و پس از تشنگی کامل آن را در ظرف آب رنگ فرو کنیم، اینجاست که ساقه گل آب رنگ را به خود جذب کرده و به همان رنگ در میآید .
قرآن نیز ظرف آب رنگ است، هم آب است چون مایه حیات است و هم رنگ است چون رنگ خدایی است.
صبغه الله و من احسن من الله صبغه
رنگ خدا و از رنگ خدا زیباتر چیست؟
و ما هم وقتی میتوانیم آیات این کتاب را با تمام وجود هضم و جذب کنیم که تشنه باشیم، یعنی خود را با آبهای آلوده و گل آلود دیگر سیراب نساخته باشیم.
همانطور که اگر ساقه گل را که سیراب باشد در ظرف آب زمزم هم فرو کنی نه تنها قطرهای نمینوشد بلکه در همان آب نیز میپوسد.
و تقوا به معنای پرهیز است و متقی کسی است که از آبهای آلوده پرهیز کرده و لب نزده و خود را سیراب ساخته باشد، چنین کسی اگر به قرآن کریم روی آورد به هدایتهای آن توفیق یافته و آنها را دریافت میدارد.
انّ للمتقین مفازا
پس قرآن کریم برای مردم کتاب هدایت است، اما مردمی که تشنهاند، و مردم تشنه کسانیاند که از نوشیدن هر آب پرهیز کردهاند، و از همین رو آنان را «متقین» مینامند.
من که محتاج آب آن دستم
از دگر آبها دهن بستم
تالیف: حجت الاسلام رنجبر
تنظیم: الف_شکوری
http://www.tebyan.net
(10)
تفسیر: بسم الله الرحمن الرحیم
ادیم زمین سفره عام اوست
برخی میوه فروشها را دیدهای که میوههای ریز و گاه کم آب و لکدار خود را جلوی مغازه و در دسترس همه قرار میدهند اما میوههای درشت و آبدار و سالم را ته مغازه و توی صندوق و ویژه آدمهای خاص نگهداری میکنند.
رحمت خداوند هم مثل میوهها دو گونه است رحمتی که عمومی است و در دسترس همه.
ادیم زمین سفره عام اوست بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست
رحمتی هم خاص، و آن ویژه انسانهایی است که از ویژگیهای خاصی برخوردارند.
پس اگر عزتی است و یا آرامشی و یا صفایی و یا لذتی دو گونه است.
کس ندیدست ز مشک ختن و نافه چین آنچه من هر سحر از باد صبا میبینم
بوی خوش را هم از مشک ختن و هم از باد صبا میتوان شنید ولی بوی خوش از مشک شنیدن کار همه است اما از باد صبا دیدن ویژه حافظ و کسانی همچون اوست.
و تفاوت این دو بوی خوش از زمین تا آسمان است.
بنابراین رحمان و رحیم هر دو یعنی خداوندی که بر خوردار از رحمت است ولی رحمن بهمعنای برخورداری از رحمت عام که نثار عموم میشود و رحیم یعنی برخوردار از رحمت خاص که ویژه انسانهای ویژه(مومنان) است.
سوره حمد
و کان بالمومنین رحیما
http://www.tebyan.net
(تفسیر تمثیلی قرآن)
حروف مقطعه
تفسیر آیه کریمه: الم(بقره/1)
خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچهخوار
شاید شما هم دیده باشید که بعضی با کمک چاقوهای تیز از پوست هندوانه گلهایی زیبا میسازند و چقدر هم تماشایی!
این کار چه شبیه است به کار خدا که قرآن، این کتاب آسمانی و مقدس را با یک سلسله حروف ساده مثل الف، لام، میم و ... ساخته است.
پس، یک معنای الف، لام میم همچنان که پارهای از مفسران گفتهاند، میتواند همین باشد که: ما قرآن را از همین حروف ساختهایم.
و این در حالی است که ما از حروف، شوخیهای بیمعنی، پیامکهای زشت، حرفهای نیشدار و گزنده، شعرهای بیقافیه، دروغ، توهین، افترا و استهزاء میسازیم.
الف، لام میم یعنی من خدا از میان همین حروف آیاتی ساخته و پرداختهام که بشر را از سرگشتگی و حیرت و حیرانی رهایی میبخشد، قرآنی ساختهام تا دستی بگیرد و مثل نور راهی را نشان بدهد، پس تو نیز اگر بنده و فرمانبردار من باشی سخنانت باید از جنس نور بوده و شمع راه باشد و بتواند نور امید را در دلها بتاباند و اگر چنین نباشد خوشتر از سکوت و خاموشی چیزی نیست.
خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچهوار
چون صدفها گوهر افشانت کنیم
خداوند در همین آیه نخست میخواهد بگوید: حروفی بیمعنا مثل الف، لام میم خود را به ما سپرده و تسلیم ما شدند و ما نیز از آنها کتابی مقدس مثل قرآن ساختیم، پس تو هم کمتر از حروف نباش و به جای آنکه اسیر و دلبسته این و آن شده و در پی آنها روانباشی، با ما بیا و بنده و مطیع ما باش تا تو را مثل قرآن با معنا و پاک و ماندگار و خواندنی کنیم.
چند میباشی اسیر این و آن
گر برون آبی از این، آنک نیم
ای صدف چون آمدی در بحر ما
چون صدفها گوهر افشانت کنیم
دامن ما گیر اگر تر دامنی
تا چومه از نور دامانت کنیم
هین قرائت کم کن و خاموش باش
تا بخوانیم عین قرآنت کنیم
تالیف: حجت الاسلام محمد رضا رنجبر
تنظیم برای تبیان: شکوری
باران حکمت(4)نفت فروشی که زاهد دهر بود!
-----------------------------------------------------------
... در اینجا قصّهای یاد کنم از اولیای خوب خدا که قرآن را زندگی میکرد و نه بازی.جانپرور است قصه ارباب معرفت رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگویحسین نفتی، نفت فروش بود به حوزه آمد و درس خواند و به او شیخ حسین گفتند و چون زهد و تقوا را پیشه کرد به شیخحسین زاهد معروف شد.شیخ حسین زاهد میگوید: مادرم پیر و زمینگیر بود، هر روز ساعتی معین برای او ظرف گذاشته و بعد هم میآمدم آن ظرف را برداشته و میبردم و تخلیه میکردم و میشستم و میآوردم و در گوشه اتاق میگذاشتم. یک روز ظرف را گذاشتم و از اتاق بیرون آمدم ولی یادم رفت برگردم.ساعتی بعد که یادم آمد با عجله به اتاق مادرم رفتم. و او سخت عصبانی بود به همین خاطر تا مرا دید با لگد به ظرف زد و ترشح کرد و تمام بدن و لباسم نجس و آلوده شد، اما هر چه بود مادرم بود و به احترامش سرم را پایین انداخته و هیچ نگفتم تا مبادا از من ملول و دلتنگ شود. لذا خیلی آهسته ظرف را برداشتم و بیرون آمدم. وقتی کارم تمام شد و برگشتم مادرم با یک دنیا محبت و سوز و پشیمانی نگاهم کرد و گفت حسین! نجست کردم؟ و من برای اینکه او را شاد کرده و لبخند را بر لبهای او ببینم به او گفتم: مادر! یادت هست وقتی که بچه بودم چقدر تو را نجس کردم حالا یک بار هم تو ما را نجس کن، مگر چه میشود؟حال من این داستان را گفتم تا با قرآن زندگی کردن را به گونهای محسوس و ملموس نشان داده باشم.شیخ حسین چون با قرآن زندگی میکرد، در آن خلوت که جز خدا کسی شاهد نبود هرگز سخنی نگفت که مادرش آزرده خاطر شود زیرا توصیه و سفارش قرآن را شنیده و آویزه گوش خود قرار داده که: فلا تقل لهما افمبادا با مادرت با پدرت سخنی بگویی که آنانرا رنجیده و غمناک سازد.از این رو نسبت به برخورد تلخ مادر هیچ نگفت و وقتی هم که پاسخ داد سخنی نگفت که مادر را خسته و رنجور کند بلکه با یک دنیا ملاحت و لطف خاطره دوران کودکی خود را به نشان سپاس یادآورش شد. پیوند به:باران حکمت1(پیش درآمد)قرآن باید توی سر باشد نه روی سر!با قران زندگی کنیم نه بازی!دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
--------------------------
به دختر بچهات میگویی: دوستت دارم. میگوید: اگر راست میگویی یک بستنی برایم بخر! و این نشان میدهد که بچهها هم به خوبی میدانند که دوستی و عشق، علامت و نشان دارد و نشانه آن عمل و اقدام است. پس ما نیز اگر خدا را دوست داریم باید دست به کار شده و دستورات او را به کار بسته و به خواستههای او تن در دهیم. و البته دستورات و خواستههای خداوند هم به تمامی و یک جا در کتاب آسمانی او «قرآن کریم» آمده است. پس قرآن بخوانیم. دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند (حافظ)فاقروا ما تیسر من القرآنتا آنجا که می توانید قرآن بخوانیدو البته به دنیال خواندن باید بکوشیم تا آن را فهمیده و در پی آن دستوراتش را به کار بندیم. جان چو دیگر شدجهان دیگر شودیک سبد سیب سرخ را اگر بر سر نهاده و در کوچه و بازار راه بیفتی نه تنها نیرو و انرژی به تو نمی بخشد بلکه رمق و توان تو را هم خواهد گرفت، اما اگر از میان آن همه سیب تنها یکی را قاچ زده و در دهان نهاده و مصرف کنی تو را نیرو و نشاط می بخشد.قرآن همان سبد سیب سرخ ات که با تمام تاسف برخی از ما شبهای قدر بر سر گرفته و احترام می کنیم بی انکه حتی ایه ای در جان و و جودمان جاری شود و یا در زندگی خود به کار بندیم.جان من! قرآن باید توی سر قرار گیرد نه روی سر و باید در دل و جان ما جای گیرد و نه فقط بر زبان.چون به جان در رفت جان دیگر شودجان چو دیگر شد جهان دیگر شود(اقبال لاهوری)اما به اسف ما چون کودکی که غذا را به دهان گذاشته و به جای آنکه فرو برد به بیرون می ریزد، بسیاری از ما نیز آیات قرآنی را تنها در زبان و دهان داریم و آن را خوب و با تجوید و ترتیل می خوانیم اما بجای آن که در دل و جان جای دهیم فرسنگها از حقیقت آن دوریم و فاصله می گیریم.گفتارهای تمثیلی استاد محمد رضا رنجبر
استاد در سلسله نگاره های " باران حکمت" نیز می کوشد تا با همان زبان نغز و لطیف، گوشه ای از معارف بلند قرآن را در قالب یک یا چند تمثیل به تصویر کشد.
********آینهات دانی چرا غماز نیستبه خدا پناه بردن یعنی از شیطان و اخلاق شیطانی گریختن و از هوا و هوس فاصله گرفتن.هوا و هوس چیزی شبیه زنگار و غبار بوده و دل چیزی همانند آینه است.همانطور که آینه غبار گرفته نسبت به تابش نور بازتابی ندارد، دل نیز اگر آلوده به هوا و هوس باشد هرگز نور قرآن را منعکس نمیکند.آینهات دانی چرا غماز نیست زآنکه زنگار از رخش ممتاز نیستو برای دل زنگار گرفته و غبار نشسته قرآن هیچ جاذبهای ندارد.جهت روشنتر شدن این حقیقت یادآوری داستان شاگرد کوزگر که میخواست کوزهها را لعاب دهد شاید در اینجا خالی از لطف نباشد:او هر چه لعابها را داغ کرده و بر کوزهها میریخت بر آنها نمینشست، از اینرو به پیش استاد خود آمده و ماجرا را باز گفت و استاد از او خواست تا در همانجا و در پیش چشم خود کوزهای را لعاب دهد، و او هم قدری لعاب برداشت و بر کوزهای ریخت ولی باز هم بر کوزه ننشست.آنگاه همان کوزه را از او گرفت و پیش از لعاب دادن تا توانست آنرا فوت کرد و آنگاه لعاب بر روی آن ریخت و نشست و سپس رو به شاگرد کرد و گفت: فوت کوزهگری را از یاد برده بودی. یادت باشد همیشه بر روی کوزهها غبار نشسته است و تا غبار هست کوزهها لعاب را نمیپذیرند.حال این فوت کوزهگری را درباره دل نیز نباید فراموش کرد و آن زدودن هواها و هوسها از دل است و تنها در این صورت است که قرآن دلنشین میشود، و در اعماق دل فرو میرود و میشکفد و آنگاه مثل ملای روم میتوان با دنیایی از وجد و شور و حال گفت:تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم-----------------------------------------------------------------------
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=106166&KEYWORD=+%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%a7%d9%86+%d8%ad%da%a9%d9%85%d8%aa
اشاره:
**********تا دانهای نکاشتهای هیچ مراقبت نمیخواهد اما همینکه دانه را در زمین کاشتی پیوسته باید مواظبت کنی و آب و کود و سمپاشی بجا و به اندازه و مناسب را فراموش نکنی.انسان هم همینطور است. تا سوی قرآن نیامده و در وادی قرائت و خواندن و به کار بستن آن گامی نزده از ناحیه شیطان در امان است و شیطان هیچ کاری با او ندارد چون همان است که شیطان میخواهد اما همینکه پای در این وادی مینهد، هجمهها و حملهها و وسوسهها یکی از پس دیگری در میرسد و اینجاست که: در پناه لطف حق باید گریخت و توصیه قرآن کریم نیز همین است:فاذا قرات القرآن فاستعد بالله من الشیطان الرجیموقتی که قرآن میخوانی از شر شیطان دست به دامان خداوند باشاز اینرو گفتهاند: یکی از آداب خواندن قرآن کریم استعاذه است.«استعاذه» از ریشه «عوض» و یا «عیاض» بوده و به معنای چسبیدن و پیوستن است، و به خداوند استعاذه کردن به معنای دست به دامان او شدن است.و خداوند نیز پناه خواهد داد زیرا که پناه دهنده و ایمنی بخش است.پس بنابراین استعاذه گفتن نیست بلکه حرکت و اقدام است درست مثل وقتی که رگبار تگرگ بیوقفه میبارد تو نمیگویی پناه میبرم به سقف بلکه با شتاب تمام خود را به زیر سقف میکشانی، و این همان معنی استعاذه و پناه بردن است.پس اگر قرآن کریم میگوید: هنگام خواندن قرآن استعاذه کن و به خداوند پناه ببر، نه به این معناست که اعوذ بالله بگو، اگر چه گفتن این سخن نیز سنت پیامبر بوده و مستحب است، اما در اینجا منظور آن است که به سوی خداوند حرکت کن و خود را دامن کشان به دامان او برسان.