معرفی وبلاگ
بنام خدا (مثال خوب =درک جذاب) گاهی یک تصویر خوب گو یاتر از چند صفحه توضیح و یک تمثیل خوب بیش از چکیده یک کتاب ، ارزش دارد! mesal@mihanmail.ir
صفحه ها
دسته
تبيان
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 337238
تعداد نوشته ها : 307
تعداد نظرات : 26
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
ساعت ٩:٢۱ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٦ آبان ۱۳۸۸
در راه مسجد زمین خورد....

... صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند . لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد ، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت . مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد !
دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید . مرد پاسخ داد: من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید ،از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم . از او تشکر کرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه دادند . همین که به مسجد رسیدند، از مرد چراغ بدست خواست تا ببا هم به مسجد وارد شوند و با او نماز را بجا آورد . مرد چراغ بدست ، از رفتن به داخل مسجد خودداری کرد .
او درخواستش را دوبار دیگر تکرار کرد و مجدداً همان جواب را شنید .
پرسید چرا وارد مسجد نمی شود تا با او نماز بخواند؟
مرد دوم پاسخ داد: من شیطان هستم.
...
با شنیدن این جواب جا خورد.
شیطان در ادامه توضیح داد :
من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم. وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.
بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.
------------------------------------------------------
نتایجی که من گرفتم :
1- گاهی باید شکر زمین خوردن ها را بیش از سالم رسیدنها بجای آورد.

2- گاهی باید به زیادی سالم رسیدن ها و بی مشکل ماندنها شک کرد.

3- به زحمت افتادن در راه خدا ، اجر حرکت در راه خدا را تشدید می کند .

شهید آوینی چه زیبا گفت : "زندگی در سیاره رنج مستلزم صبر بر سختی هاست ، پس ، برادر خوبم، صبور باش."
نویسنده: ابوذر
پاسداران
یک وبلاگ سیاسی از یک مهندس جوان وزارت دفاع عاشق سپاه

1388/11/2

  حمام روح


 

این روزها احساس می کنم روحم به یک حمام گرم نیاز دارد می دانی چرا؟در طول این دو سه هفته چه بسیار سخن ها که نباید می گفتم اما با توجیه روشنگری و دانستن حق است برزبان راندم.چه بسیار صورت های محرم ونا محرم را مشاهده کردم با توجیه اینکه حضور سبز و سرخ مردم را دریابم.چه بسیار نوا ها و نغمه های نادرست را شنیدم و در رد آن هیچ نگفتم .چه بذر بغض ها و کینه ها در قلب خویش نشاندم وبا آب بد گمانی و تهمت بارور ساختم.خدایا دیگر از تحمل و بدوش کشیدن این بارهای سنگین وسیاه خسته و شرمنده ام .

 


http://www.tebyan.net/Weblog/wistful654/index.aspx?TopicID=-1

http://www.tebyan.net/Weblog/wistful654/index.aspx?TopicID=-1
1388/10/18

   
ایران یک معجزه است  

--------------------------------------------------------

mouood.org    از سایت:

----------------------------


۰۹ آبان ۱۳۸۸
در این دوران امام موسی با وجود حمایت از احساسات انقلابی جمعیّت، به یک دلّال فعّال و موفّق مواد مخدّر تبدیل شد. وی پس از سال‌ها تعقیب و گریز وادار به ترک آمریکا شد. او به کشورهای مختلفی در قارة آفریقا، اروپا، آمریکای جنوبی و مرکزی سفر کرد و در دوره‌ای به صادرکنندة اصلی کوکائین به کشور کلمبیا تبدیل شد.
 
 
 
سخنرانی عبدالعلیم موسی از رهبران مسلمانان آمریکا
          
اشاره:
امام عبدالعلیم موسی، در ایالت آرکانزاس1 آمریکا متولّد شد، امّا در شهر اوکلند2 از ایالت کالیفرنیا بزرگ شد. دهة 1960 در ایالات متحده دوران تغییرات شگرف اجتماعی بود که باعث شکل‌گیری گروه‌هایی چون پلنگ‌های سیاه3 و ملّت اسلام4 گردید. در این دوران امام موسی با وجود حمایت از احساسات انقلابی جمعیّت، به یک دلّال فعّال و موفّق مواد مخدّر تبدیل و پس از سال‌ها تعقیب و گریز وادار به ترک آمریکا شد. او به کشورهای مختلفی در قارة آفریقا، اروپا، آمریکای جنوبی و مرکزی سفر کرد و در دوره‌ای به صادرکنندة اصلی کوکائین به کشور کلمبیا تبدیل گردید. این تجربه باعث شد امام موسی به دست داشتن مستقیم سازمان اطّلاعات آمریکا (CIA) در واردات کوکائین و هروئین به ایالات متحده پی ببرد. او در الجزایر با چندین نفر از رهبران گروه پلنگ‌های سیاه از جمله الدریج کلیور4 و پیت انیل5 و نیز بسیاری از فعالّان برجستة جنبش‌های ضدّ استعماری کشورهای آفریقایی ارتباط پیدا کرد. وی عبدالعلیم موسی پس از بازگشت به ایالات متحده، خود را به پلیس معرّفی کرد و به زندان افتاد. او در زندان، پیش از آزاد شدن به دین اسلام گروید. وی پس از آزادی، سال‌ها به مطالعه در زمینة اسلام مشغول بود و حوادث سیاسی و اجتماعی جهان اسلام را به دقّت زیر نظر داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 م. در حرکتی که به ندرت از مسلمانان سنّی سر می‌زد، آشکارا حمایتش را از جمهوری اسلامی و رهبر آن امام خمینی(ره) اعلام نمود و از آغازین سال‌های دهة 1980 بارها تحت عنوان نمایندة مسلمانان ایالات متحده و حامی احیای اسلام به ایران سفر کرد. امام موسی طیّ آن دهه با رهبران مسلمان بسیاری (اعم از شیعه و سنّی) دیدن نمود. وی بر این موضوع تأکید می‌ورزید که عامل بنیادی موفقیّت جنبش‌های اسلامی اتّحاد است. او پس از سال‌ها تلاش ناموفق برای یافتن رهبر، تصمیم گرفت خود سازمانی تشکیل دهد (جنبش السّابقون) که حامی نیازهای مشترک مسلمانان آمریکا باشد، امّا در عین حال دید بین‌المللی و برنامة جهانی خود را حفظ نماید. روش او به شدّت تحت تأثیر مالکوم ایکس،6 مولانا مودودی، شیخ عثمان دان فودیو، حسن البنّا، سید قطب، کلیم صدّیقی و امام خمینی(ره) می‌باشد. این جنبش در ایالات متحده گسترش و در میان دانشجویان کالج‌ها و جوانان سیاه پوست آمریکا محبوبیت یافت.

امام موسی مرتباً برای سخنرانی به دانشگاه‌ها و مراکز اسلامی سراسر جهان دعوت می‌شود. منتقدانش وی را به حمایت از ضدّ یهودی‌گری در سخنانش متهم می‌کنند، حال آنکه وی با حامیان صهیونیسم و نه یهودیان مخالف است. امام موسی در یکی از تجمعات ژولای سال 1999 برگة چکی را که به نام «حماس، فلسطین» پول واریز کرده بود، نشان داد. این عمل او در مخالفت با قانون 1996 ایالات متحده که حماس را سازمان تروریستی معرفی می‌کرد، صورت پذیرفت.

امام موسی در هفتم ژولای سال 2000 در طیّ کمک به موتور سواری که سخت مورد ضرب و شتم نیروی پلیس قرار داشت، با اسلحه تهدید و دستگیر شد و مورد آزار و اذیت قرار گرفت. او به «بی‌احترامی به پلیس» متهم گردید و پیش از اقامة دعوی در دادگاه، دو شب را در زندان گذراند.

وی بدون آنکه از دخالت‌های دائمی دولت آمریکا هراسی داشته باشد، برای تشکیل شبکة اسلامی بر مبنای اصول خود مختاری، ارتقای اخلاقی و معنوی، شکل‌گیری خانواده‌های سالم و صراحت لهجه علیه بی‌عدالتی‌ها، چه در داخل آمریکا و چه در سطح جهانی، توسط صهیونیست‌ها و دولت‌های استعمارگر، تلاش می‌کند. امام عبدالعلیم موسی در روزهای گذشته به ایران دعوت شده بود. آنچه در پی می‌آید متن سخنرانی ایشان در دانشکدة مطالعات جهان دانشگاه تهران می‌باشد که در روز سه‌شنبه 14 مهر ماه انجام شد.

بسم‌الله الرّحمن الرّحیم. الحمدلله ربّ العالمین بسیار خوشحالم که هم‌اکنون در جمع شما هستم. قرار است که من دربارة کسانی که در گسترش اسلام در آمریکا نقش داشته‌اند صحبت کنم. بسیاری از استادان شما که قبلاً در آمریکا دانشجو بودند در انجمن اسلامی فعالیت می‌کردند و این انجمن بسیار بیشتر از اغلب جنبش‌های انقلابی دوام داشت؛ بیشتر از عمر گروه‌هایی که نظام ایالات متحدة آمریکا را به چالش می‌کشیدند. مثلاً فعّالیت گروه «پلنگ‌های سیاه» در کالیفرنیا، از سال 1966 تا حدود سال 1971 یعنی 5 سال طول کشید. قهرمان بزرگ ما در جنبش اسلامی، مالکوم ایکس، از حدود سال 1952 تا سال 1965 یعنی 12 سال و نیم فعالیت می‌کرد و تأثیرگذار بود. مارتین لوتر کینگ (Martin Luther King) مبارز بزرگ مسیحی از سال 1955 تا 1968 در راه آزادی‌های مدنی فعالیت می‌کرد؛ باز هم نزدیک به دوازده سال و نیم. برخی از معلمان شما هنوز هم در حال فعالیت هستند. بنابراین به خاطر مبارزاتشان در راه اسلام، در آمریکا از آنان قدردانی می‌کنند. الحمدلله امروز به من فرصت داده شد تا دربارة برخی از موضوعات مثل هویت ما سیاه‌پوستان و یافتن جایگاهمان در آمریکا و نقش نژاد، موضوعات اجتماعی، دینی و سیاسی صحبت کنم.

ابتدا از شما می‌خواهم به ما [سیاه‌پوستان] فکر کنید و وضعیت ما را تصور کنید. ما در آفریقا به اسارت گرفته شدیم و با کشتی‌های وحشتناک مخصوصِ حمل برده به آمریکا آمدیم. ما در کشتی‌ها مثل قوطی‌های کنسرو، فشرده شده بودیم. اعداد و ارقام بسیار بالا و غیر قابل باور است؛ اعداد میلیونی است. هزاران نفرمان از عرشة کشتی‌ها به داخل آب پریدند و خودکشی کردند؛ زیرا زنجیر بردگی چیزی نبود که ما به آن عادت داشته باشیم. حدود 40درصدمان مسلمان بودیم. چون از غرب آفریقا می‌آمدیم. ما مراحلی را گذراندیم که در طول تاریخ برای هیچ قومی روی نداده بود. زبانمان، فرهنگمان، مذهبمان و امیدمان را از ما گرفتند، همه چیزمان را! می‌توانید تصورش را بکنید؟ باید تصور کنید در جایی قرار دارید که شما را اسیر کرده‌اند، زبانتان را از شما می‌گیرند، فرهنگتان را از شما می‌گیرند، دینتان را از شما می‌گیرند، همه چیز را از شما می‌گیرند، کلّ تاریختان را می‌گیرند تا جایی که هیچ وقت نمی‌فهمید از کجا آمده‌اید. بعد همان کسانی که تاریخ زیبایتان را از شما گرفته‌اند به شما یاد می‌دهند که هستید.

این وضعیت ما بود. به همین دلیل مذهبمان ـ اسلام ـ از ما گرفته شد. پس از این باید می‌آموختیم اهل کجا هستیم. اوّل به ما گفتند از قارة تاریک و سیاه آمده‌ایم. حتّی زمانی که من دوران کودکی را می‌گذراندم، آفریقا قارة سیاه نامیده می‌شد؛ یعنی جایی که هنوز کشف نشده، فرهنگ در سطح پایینی قرار دارد و توسعه نیافته است. کشورهای مصر و تومباکتو اولین مراکز علمی تاریخ را داشتند ولی ما چیزی از این موضوع نمی‌دانستیم. آنها اصطلاحی ساختند که هر زمان کسی گم می‌شد، می‌گفتند: «او به اندازة فاصلة ما تا تومباکتو از ما دور شده است. ما نمی‌دانستیم تومباکتو چیست و حتّی نمی‌دانستیم در غرب آفریقا قرار دارد و شهر علم است و مردم مایل‌ها راه را به آنجا سفر می‌کند تا دربارة دین، تاریخ و فرهنگ علم‌اندوزی کنند. علاوه بر این، به ما آموختند کشورهایی مثل مصر جزو آفریقا نیستند.

حتّی همین الآن اگر از یک آمریکایی معمولی دربارة مصر سؤال کنید می‌گوید: مصر در خاورمیانه است، حال آنکه مصر در آفریقا است. بنابراین آنها به ما یاد دادند آفریقا سرزمینی بی‌حاصل است که تنها جنگل و گوریل دارد. آنها تا آن حد پیش رفتند که در فیلم‌ها نشان دادند «تارزان» سفید پوست به آفریقا پا می‌گذارد، زبان حیوانات را می‌آموزد و منجی ما در آفریقا می‌شود. او بیش از ما دربارة آفریقا اطّلاعات داشت بنابراین تارزان قهرمان شد.

پس از آن، آنها دربارة زیبایی به شما آموزش می‌دهند. ایران هم همین مشکل را دارد. به یاد دارم یکی از دوستان، کتابی با عنوان «غرب‌زدگی» به من داد؛ یعنی «مست شده با غرب». این یعنی ایرانیان مست فرهنگ غربی شده‌اند؛ عاشق غرب شده‌اند. همین اتّفاق برای ما افتاد، حال به آن فکر کنید. آنها یادمان دادند اگر سفیدپوست باشیم همه چیز روبه‌راه است. نژاد سیاه پوستان آمریکا بسیار گوناگون است برخی مثل من هستند، برخی هم رنگ شما. آنها رنگ‌های بسیاری دارند. امّا هر چه روشن‌تر باشید، بهتر هستید. این تفکّر همه‌جا وجود داد. همة ما تحت تأثیر فرهنگ غربی قرار گرفته‌ایم. اگر سفید هستی خوب است، اگر زرد هستی دلپذیری، اگر قهوه‌ای هستی می‌توانی بایستی، امّا اگر سیاهی، زود برگرد. ما با این نوع اندیشه که بخشی از فرهنگمان بود رشد کردیم. حتّی تا همین سال‌های اخیر در جاهایی که سیاه‌پوستان حزب و گروه (مثلاً نیوئورلئان) یا انجمن و دانشگاه داشتند باید «تست کاغذ قهوه‌ای»7 می‌دادند. به این صورت که هنگام ورود پول نمی‌دادید تا وارد شوید بلکه پشت دستتان را نشان می‌دادید. اگر دستان تیره‌تر از رنگ کاغذ بود نمی‌توانستید وارد شوید امّا اگر دستتان روشن بود حقّ ورود داشتید. ما بدترین نوع نژادپرستی را در ایالات متحده تجربه کردیم. پس بزرگ شدن ما با این وقایع همراه بود. اینها چیزهایی بودند که باید با آنها مبارزه می‌کردیم و هنوز هم مبارزه می‌کنیم.

بگذارید داستان یک باغبان ژاپنی را تعریف کنم. این باغبان درخت بلوطی داشت. درخت بلوط بسیار محکم و بزرگ است امّا درخت بلوط او بسیار کوتاه بود. از او پرسیدم این درخت چرا این‌طور است. جواب داد پدربزرگ من این درخت را کاشت و هر از چند گاه آن را از ریشه در می‌آورد، سرش را کوتاه می‌کرد و در جای دیگری می‌کاشت. بنابراین هیچ وقت به اندازة خودش رشد نکرد. او این کار را بارها و بارها می‌کرد، طوری که درخت صد سالش شده است امّا به استعداد ذاتی خودش نرسیده است. این داستان وضعیت ما در آمریکا است. ما را از ریشه‌مان، از تاریخ و فرهنگمان جدا کردند و کوتاهمان نمودند؛ چون در طول سیصد سال برده‌داری، خواندن و نوشتن برای ما غیر قانونی بود. ما حقّ تحصیل نداشتیم؛ زمانی که این حق را پیدا کردیم، چیزی را آموختیم که آمریکایی‌ها یادمان دادند و کلیشه‌هایی را که دربارة ما وجود داشت به ما آموختند. بنابراین تا همین سال‌های اخیر هرگز به استعداد وجودی‌مان نرسیدیم. این تراژدی یک برده است. شما در ایران، تاریخ و فرهنگتان حفظ شده است، هر جا باشید می‌دانید و به خاطر دارید که بیش از سه هزار سال است در تاریخ جهان سهیم بوده‌اید؛ خبر دارید که سه هزار سال پیش ایران حکومت جهانی داشته و به تمدن جهان کمک کرده است. حتّی اگر استعمار هم می‌شدید هنوز هم، غذا، فرهنگ و تاریخ خودتان را داشتید. امّا ما هیچ‌کدام از اینها را نداشتیم.

[امّا] در سایة عنایت خدا، اسلام آمد. هیچ کس نمی‌تواند توضیح دهد سیاه‌پوستان آمریکا به چه دلیل هر گاه با اسلام آشنا می‌شوند به صورت غیر ارادی به آن علاقمند می‌گردند. من به این نتیجه رسیدم که آنها همه چیز ما را کشتند جز فطرتمان؛ چیزی در نهاد بشر که خدا را جست‌وجو می‌کند. همة انسان‌ها فطرت دارند. حتّی اگر در جنگل هم بزرگ می‌شدیم و حرف زدن هم نمی‌دانستیم تلاش می‌کردیم به حقیقت پی ببریم و به این پرسش جواب دهیم که، چرا اینجا هستم؟ چطور به اینجا رسیدم؟ چه کسی اینها را خلق کرده است؟ این جزئی از وجود انسان است. خداوند در قرآن می‌فرماید: قسمتی از روح خود را در وجود انسان نهاده است.

به محض آنکه کسی با ما از اسلام سخن گفت، به آن علاقمند شدیم. هیچ اجبار و فشاری نداشت. دورة آغاز شناخت ما از اسلام با شرایط چهل سال پیش، شرایط شناخت هویت سیاه و دوران مالکوم ایکس ترکیب شده بود. توانستیم پی ببریم که هستیم، چطور به آمریکا رسیدیم، بردگی را درک کردیم و چیز تازه‌ای یافتیم.

خداوند در یک حدیث قدسی می‌فرماید: «من، نزد گمان بندة مؤمن‌ام [از خودم] هستم» این یعنی چه؟یعنی اگر از خدا انتظار داشته باشی فقط همین میزان به تو بدهد، می‌دهد. اگر امیدها و آرزوهایمان را از خدا بخواهیم به ما می‌دهد. ما در آمریکا یک اقلیّت نژادی، دینی و همه چیز هستیم، امّا از خدا می‌خواهیم «خدایا! کمک کن آمریکا کشوری اسلامی شود». این ممکن است خنده‌دار به نظر برسد، لیکن خواستة من از شما نیست؛ از خداست. خدا می‌تواند هر کاری بکند. این انتظار من از خداست. می‌توانید چیز کوچکی از خدا بخواهید یا آنکه خواستة بزرگی داشته باشید. برای خدا کاری ندارد.
خواستة من از خداوند این است. مردم آمریکا به اسلام نیاز دارند. آنها آدم‌های بدی نیستند. فقط شناخت کافی ندارند. رسانه‌ها و فیلم‌هایی که توسّط اسرائیلی‌ها ساخته می‌شوند به آنها می‌گویند که هستند. کتاب‌های مدرسه توسّط یهود نوشته شده‌اند. ما سیاه‌پوستان توسّط برده‌داران تربیت شدیم و آمریکایی‌ها توسّط اسرائیل و شرکت‌های بزرگ. ما به مردم آمریکا به چشم دشمن نگاه نمی‌کنیم؛ به کلیساها به عنوان وسیلة رقابت نگاه نمی‌کنیم بلکه کلیساها را مساجد بالقوّه می‌دانیم.

برخی کشیش‌های مسیحی از بهترین دوستان من هستند چون در سال‌های زندان با هم بودیم و آنها کشیش شدند و من مسلمان. من در کلیساهای شهرمان سخنرانی می‌کنم. همه مرا می‌شناسند. آنها اسلام را دوست دارند. می‌گویند اسلام والاست چون کسی که مسلمان می‌شود مواد مخدّر مصرف نمی‌کند، کار خلاف نمی‌کند. آنها اسلام را برای من دوست دارند. از هر سیاه‌پوست آمریکایی سؤال کنید می‌بینید مخالف اسلام نیست. اگر اخبار آمریکا را بخوانید، می‌بینید چند مسجد مورد حمله قرار گرفته امّا نه در محلة سیاه‌پوستان. اگر الآن با حجاب اسلامی به محلة سیاه‌پوستان بروید هیچ‌کس، ابداً هیچ کس به شما دست نمی‌زند. هیچ کس! چون آنها به اسلام احترام می‌گذارند و می‌دانند حجاب چیست. چون همة سیاه‌پوستان، خویشاوند، دوست، پدر یا مادری دارند که اسلام را پذیرفته باشد.

می‌دانید در جامعة سیاه‌پوستان آمریکا چه دیدی نسبت به اسلام وجود دارد؟ از نظر آنها اسلام «راه انسان شدن» است. هر کسی که اسلام را می‌پذیرد متحولّ می‌شود، تغییر می‌کند. من قبل از اینکه مسلمان شوم، زمانی که در جاهلیّت به سر می‌بردم،‌ جنایت‌کار بزرگی بودم. بله بزرگ‌ترین و ثروتمندترین جنایتکار شهرمان بودم.

بحث جنایت با نژاد هم ارتباط دارد. حتماً دربارة جنبش آزادی‌های مدنی و دکتر مارتین لوترکینگ و مالکوم ایکس شنیده‌اید. آن روزها [دهة 1960] دو جریان وجود داشت: یکی جریان جنبش مدنی و مارتین لوترکینگ که به حل شدن در نظام آمریکا و داشتن مدارس مختلط سفیدپوستان و سیاه‌پوستان، داشتن حقّ رأی و... معتقد بود. جریان دیگر به نمایندگی مالکوم ایکس به جدا ماندن از نظام آمریکا عقیده داشت، نه شرکت در آن. او می‌گفت این نظام یک نظام جنایتکار است و هر چه بیشتر از آن دوری کنید به نفعتان است. گروه دیگری هم وجود داشتند که هیچ وقت درباره‌شان چیزی نمی‌شنوید. آنها ما بودیم. ما مافیای سیاه نام داشتیم. مافیای سیاه، جوانان سیاه‌پوستی بودند که اغلب یا کلّاً شامل مردان می‌شد. ما عقیده داشتیم با داشتن حقّ رأی و حقوق مدنی هیچ‌گاه به آزادی نمی‌رسیم. هدف ما ایجاد امپراتوری جرم و جنایت در آمریکا بود؛ عقیده داشتیم سیاه‌پوستان فقط نباید قدرت سیاسی را در دست داشته باشند بلکه باید در همه چیز قدرتمند باشند،‌ از جمله در جرم و جنایت. جرم و جنایت در میان سیاه‌پوستان بسیار مورد توجّه بود. بنابراین من سال‌ها یکی از بزرگ‌ترین جنایتکاران شمال کالیفرنیا بودم. من بزرگ‌ترین سازمان جنایی را ایجاد کردم و ما بسیار ثروتمند و قدرتمند شدیم. امّا بعد اسلام آمد و ما را متحوّل کرد. حال دیگر مبارزة ما در آمریکا مبارزة سیاه‌پوست نیست، ?بارزة اسلام و مسلمانان است.

جنبش اسلامی در آمریکای شمالی در حال رشد است. ما مساجد زیبایی در سراسر آمریکا داریم. در نمازهای عید در شهرهای مختلف دو هزار، پنج هزار، بیست هزار نفر به نماز می‌ایستند. مسلمانان اکثریت قشر متوسط را تشکیل می‌دهند؛ از جمله سیاه‌پوستان را. چون سیاه‌پوستان ممکن است جزء قشر پایین باشند امّا هنگامی که مسلمان می‌شوند دیگر پولشان را اسراف نمی‌کنند و مدیریت بهتری روی آن می‌یابند و دیگر آن را خرج مواد مخدّر و قمار نمی‌کنند. در نتیجه به پدران و مادران بهتری تبدیل می‌شوند. به همین دلیل اسلام برای ما عامل تحوّل اساسی در کلّ زندگی‌مان است.

باید بگویم اکنون وظیفة ما در آمریکا حتّی بسیار سنگین‌تر از گذشته است. جامعة مسلمان آمریکا تا حدّ مرگ ترسانده شده است. ترس مانع پیشرفت است. در این وضعیّت دیگر قادر نیستید به هویت واقعی خود پی ببرید. مسلمانان اجازه داده‌اند رسانه‌ها برایشان تصمیم بگیرند. با آنکه آمریکا و اسرائیل برج‌های دوقلو را منهدم کردند امّا تقصیر آن را به گردن مسلمانان انداختند و بسیاری از مسلمانان آنچه را رسانه‌ها می‌گویند، باور دارند. اکنون بسیاری از مسلمانان می‌خواهند جزئی از آمریکای کبیر باشند و بسیاری از آنها آنقدر دیوانه‌اند که فکر می‌کنند اوباما آدم خوبی است. اوباما بزرگ‌ترین جنایت‌کار آمریکاست. فکر می‌کنید صهیونیست‌ها اجازه می‌دهند یک سیاه‌پوست رئیس جمهور شود؛ مگر اینکه با آنها باشد. غیر ممکن است! آمریکا اجازه نمی‌دهد انسان خوب رئیس جمهور شود. آنها اصلاً آدم خوب ندارند. این مغایر نظام آمریکاست و هیچ وقت اتّفاق نمی‌افتد. چرا؟ چون کسانی که نظام را اداره می‌کنند و سیاست و اقتصاد آن را می‌چرخانند، همه چیز را تحت اختیار خو? دارند. آدم خوب نمی‌تواند نزد یک ثروتمند برود و بگوید من می‌خواهم نمایندة کنگره شوم، به من کمک می‌کنید یا نه؟ چون آدم خوب مانع فعالیّت آنها می‌شود. پس برادران و خواهران، هیچ امیدی به اوباما نبندید. فقط باید به خدا و اسلام توکّل کنید. هر چه از خدا بخواهید به شما می‌دهد. خدا این کار را برای ایران کرد. کتاب‌های تاریخ را بخوانید! آیا در تاریخ جهان کسی بوده که در برابر تمام قدرت‌های جهان، تمام اشرار جهان بایستد، بدون آنکه از کسی کمک دریافت کند، و سی‌سال دوام بیاورد؟ آیا چنین چیزی تا کنون اتّفاق افتاده؟

از یک طرف صدام و هشت سال جنگ که همه به او کمک می‌کردند، ببینید اسلام برای شما چه کرد. می‌دانید ایران شبیه سیاه‌پوستان آمریکاست. گاهی خداوند یک گروه اقلیت را انتخاب می‌کند و نعمتی ویژه به آنها می‌دهد.

جمهوری اسلامی 90 درصد شیعه است. این گروه اقلیّت مثل سیاه‌پوستان پیشرفت کردند. امّا خداوند به اقلیّت‌ها نعمت‌های خاص می‌دهد. گروه اقلیّت یعنی چه؟ یعنی گروهی که همیشه سرکوب می‌شود، همیشه برای گروه اکثریت کار می‌کند، همیشه سخت‌ترین و پایین‌ترین مشاغل را دارد. (مثلاً شیعیان عربستان را ببینید) سی سال پیش کلّ جهان اسلام تکّة گم‌شده‌ای از تاریخ بود. آنها هرگز به خود اطمینان نداشتند. هیچ‌گاه فکر نمی‌کردند بتوانند کاری انجام دهند، تا اینکه مردی از راه رسید؛ امام خمینی(ره) گفت خود را از وضع خمودگی، افسردگی و بی حسی خلاص کنید. برای پیشرفت اسلام تلاش کنید. شما به توانایی‌ها و استعدادهایتان اجازه دادید ادارة کشوری اسلامی پایه‌ریزی کنند. خداوند توان این کشور را به شما می‌دهد. ایران بیش از هر کشور دیگری در دنیا تحت فشار است. می‌دانید؟ «ایران یک معجزه است. این معجزه است که زنده مانده‌اید!»

ممکن است رئیس جمهورتان را دوست نداشته باشید یا اینکه دوست داشته باشید. او محبوب‌ترین فرد جهان است. وقتی رئیس جمهور ایران به آمریکای لاتین می‌رود به سمتش گل پرتاب می‌کنند و هنگامی که یک آمریکایی به آنجا می‌رود به سمتش آشغال پرتاب می‌کنند. روزنامة مصری «الأهرام» را بخوانید؛ می‌دانید چه می‌گوید؟ می‌گوید: رئیس جمهور ایران رهبر ماست، چون مانند رهبران سخن می‌گوید: چرا باید رهبران ما ترسو باشند؟ ما در خارج چیزی را می‌بینیم که شما که داخل هستید ممکن است قادر به دیدنش نباشد.

گاهی خداوند یک گروه اندک را انتخاب می‌کند، به آنها نعمتی می‌دهد و با وجود همة سختی‌ها و مصیبت‌ها، آنها را قدرتمندتر و بزرگ‌تر می‌کند. او می‌خواهد آنها را پاک کند تا رهبر مردمانی باشند که قبلاً آنها را دوست نداشته‌اند. خدا به آنها فرصت بازگشت می‌دهد تا پیشرفت کنند، مقاوم بشوند و به قدرت بازگردند. گروه ما در آمریکا سی سال دوام آورد. ما هدف دولت ایالات متحده قرار داریم، ما هم مانند ایران یک معجزه هستیم.

موسی(ع) در قصر فرعون بزرگ شد تا آمادة‌ مأموریتش شود. او فرعون را خوب شناخت. موسی سال‌ها به صورت آرام زندگی کرد تا آمادة مأموریت خود شود. او باید آماده می‌شد تا بازگردد و مردمش را نجات دهد. عیسی(ع) رنج‌های بسیاری کشید. مسیحی‌ها معتقدند مسیح به صلیب کشیده شد امّا ما مسلمانان معتقدیم عیسی(ع) باز می‌گردد. بنابراین آنچه دشمنان عیسی(ع) کردند باعث شکست او نبود بلکه باعث شد او در زمان دیگری بازگردد. حضرت محمّد(ص) از مکّه بیرون رانده شد. ممکن است بگویید شکست خورد. امّا او به مدینه رفت، قدرت بیشتری پیدا کرد و بازگشت. شما بحث بسیار جالبی به نام «رجعت» دارید؟ یک نفر قرار است برگردد. دشمنان اسلام رهبران بسیاری را کشته‌اند و مجازات کرده‌اند، امّا آخرین آنها غایب می‌شود. این بزرگ‌ترین بازگشت تاریخ است. نه! دو بازگشت بزرگ تاریخ! عیسی مسیح باز می‌گردد و همزمان مهدی(ع) هم بازخواهد گشت. می‌فهمید چه می‌گویم؟ مبارزات شما مجازات الهی نیست. جدا افتادن ایران مجازات الهی نیست. برادران و خواهران همة این فشارها برای این است که قدرتمندتر شوید و توانمندی کسب کنید تا رجعت کنید، تا دشمنانتان را ببخشید و همان کسانی را که به شما فشار آورند رها کنید. کلّ مفهوم جنبش اسلامی همین است. ما که بردگان آمریکا بودیم نمی‌خواهیم به آمریکا صدمه بزنیم، می‌خواهیم آن را نجات دهیم؛ می‌خواهیم مردم آمریکا را از طریق اسلام نجات دهیم. من خیلی صحبت کردم و صحبت‌هایم را آماده نکرده بودم. امیدوارم چیزی گفته باشم که به دردتان بخورد. بسیار سپاسگزارم.
 
مترجم: فاطمه شفیعی سروستانی
ماهنامه موعود شماره 105

پی‌نوشت‌ها:
1. Arkansas.
2. Oakland ,California.
3. Black Panthers.
4. Nation Of Islam.
5. Pete o’ neal.
6. Malcolm X.
7. Paper bag test.

-----------------------

/اخبار/ایران یک معجزه است/mouood.org - ایران یک معجزه است.htm

 

1388/9/9

 

 احترام به خانواده شهدا

 ----------------------------


کلمات کلیدی:  
  لینک دائم    نظر شما (8)     نویسنده: سلمان عبداللهی    
 
 
 میهمان  
 ساعت ۱:٤۳ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ٢٠ دی ۱۳۸٦   
 توی 4 تا خانه شهر یزد پنجشنبه‌شب مهمانی خاصی به پا شده بود؛ مهمانی که غیرمنتظره به چند خانواده‎ی شهید یزدی سر زد و...!

اشک نریختم!
" صل علی محمد، عباس بن علی خوش آمد؛
صل علی محمد، یوسف زهرا خوش آمد."
ذوق‌زده شده بود پیرمرد؛ باورش نمی‎شد. یعنی درست می‎دید؟ نکند چشم‎های کم سویش خطا می‎کرد؟ خصوصاً الآن که باران اشک هم از آن سرازیر بود.
"من برای 2 تا شهیدم اشک نریختم ولی الآن نمی‎تونم جلوی خودم رو بگیرم."
خیلی حرف برای گفتن داشت؛ اما، اما آقا را بغل کرده بود و می‎بوسید و می‎گفت: "زبونم نمی‎گرده حرف بزنم؛ نمی‎دونم چرا دارم گریه می‎کنم؟ پسر دومم که شهید شد، یک بچه‎ی 6 ماهه داشت؛ بدون این‎که اشک بریزم، برای امام پیام فرستادم؛ من این طفل 6 ماهه رو هم بزرگ می‎کنم، می‎فرستم جبهه؛ شما نگران نباشید!"

کدام یک؟!
بنده‎ی خدا، هنوز منتظر بچه‎های روایت فتح بود؛ آن هم با سر و وضع خیلی ساده و لباس توی خانه: یک پیراهن سفید یقه آخوندی، یک زیرشلواری آبی نفتی و یک عبای شکلاتی.

*****

"اگه می‎شه یه دست روی سر و شونه‎ی من بکشید حاج آقا. اوضاعم خرابه؛ همین امسال از بافق که برمی‎گشتیم، تصادف کردیم و ماشینمون 4 تا معلق زد. خانومم که عمرش رو داد به شما؛ خودمم گردن و سر و شونه‎م داغون شد."
دست آقا سر و گردن و شانه‎ی پیرمرد را نوازش می‎داد. پدر شهید هیچ چیز نمی‎دید؛ اشک امانش نمی‎داد. دست رهبر اما حسابی نازش می‎کرد و حتی اشک‎های چشم و عرق صورت پیر را لمس می‎کرد. همان دستی که پس از ناز و نوازش پیرمرد، اول عینک را از چشمان صاحبش برداشت و بعد به صورت خود آقا کشیده ‎شد؛ راستی کدام متبرک شده بودند؟ سر و صورت پدر شهید یا دست آقا؟ یا شاید هر دو؟!

غافل‎گیری
"دوستان مال روایت فتح هستند؟" برادر شهید از محافظ آقا می‎پرسید.
محافظ هم لبخندزنان به او می‎گفت: "تقریباً یه چیزی تو همین مایه‎ها. البته چند دقیقه‎ی دیگه یه مهمون ویژه هم از راه می‎رسه."
" آقاس. رهبر انقلاب. مقام معظم رهبری. من مطمئنم. خودم دیشب خوابش رو دیدم. خواب دیدم آقا خامنه‎ای می‎یاد خونه‎مون. از خواب که پریدم، ختم صلوات نذر کردم. از صبح تا حالا هم نذرم رو ادا کردم."
خواب خواهر شهید همه‎ی بچه‎های تیم حفاظت و همراهان آقا را شگفت زده کرده بود. همه را به جز خود آقا. ایشان با آرامش گفتند: "دل‎های پاک شما رؤیاهای صادق را جلوی چشمتان می‎آورد."

بزرگ‎ترین آرزو
- "آقا! می‎شه ازتون یه خواهش بکنم؟ "
آقا که داشتند گوشه‎ی قرآن اهدایی‎شان به خانواده‎ی شهید یادگاری می‎نوشتند، سرشان را بلند کردند: "بفرمایید."
خواهر شهید با خوشحالی گفت: "می‎شه چفیه‎تون رو به من بدین؟"
آقا لبخندی زدند و گفتند: "کاش یه آرزوی بهتر کرده بودید!"
خواهر شهید بی‎معطلی با لهجه‎ی غلیظ و شیرنش جواب داد: "آرزوم سلامتی شماس. دیگه آرزو بزرگ‎تر از این نمی‎تونم بکنم."
آقا چفیه را از روی دوششان برداشتند؛ خانم جلو آمد و قبل از آن‎که چفیه را بگیرد، پایین عبای آقا را بوسید: "ببخشید که نمی‎تونم دستتون رو ببوسم."

آخرین شهید
- "مادر! بلند نشید از جاتون."
- "چرا خبر ندادید گوسفند قربانی کنیم؟"
- "ما بی‎خبر می‎آییم. قربانی هم نمی‎خواهد."
- "شهید ما آخرین شهید استان یزد بوده؛ 14/5/67 شهید شده."
- "ان‎ شاء الله خدا شهیدتون را با رسول خودش محشور کنه."
مادر شهید اشک ریزان لبخند می‎زد.

شب گرم زمستانی
به محض این‎که فهمید، نتوانست صبر کند. با همان یک‎لا پیراهن دوید توی حیاط.
محافظ‌ها گفتند: " آقاچند دقیقه دیگه می‎رسن."
گفت: " مهمونم رو باید از دم در استقبال کنم."
پیرمرد توی حیاط به عصایش تکیه داده بود و می‎لرزید. یکی از محافظ‌ها دوید توی اطاق. کت پدر شهید را برداشت و آورد انداخت روی دوش نحیف مرد. پیرمرد هنوز می‎لرزید.
چند لحظه بعد پیرمرد صلوات بلندی فرستاد و خم شد دست‎های رهبرش را بوسید. انگار دیگر توی بغل آقا احساس سرما نمی‎کرد.

به نقل از پایگاه رسمی بیت آقا


کلمات کلیدی:  
  لینک دائم    نظر شما (5)     نویسنده: سلمان عبداللهی
    
 

 

1388/9/9
X